
بسیاری از مردم دنیا، کشور سویس را با نام راجر فدرر، استاد مسلم و اسطورهی تمامی ادوار تنیس دنیا و برندهی ۱۷ گرنداسلم، تداعی میکنند… وقتی صحبت از بوکس حرفهای به میان میآید نام محمدعلی کلی در اذهان نقش میبندد که در تمامی دوران ورزش حرفهایاش تنها سه بار به حریفانش باخت… خیلیها شاید نام کشور جاماییکا را تا همین چند سال پیش نشنیده بودند، اما یوسین بولت، قهرمان و رکورددار دوهای ۱۰۰ و ۲۰۰ متر جهان و المپیک، یکتنه به سمبل این کشور حوزهی کاراییب، در دنیا بدل شده است.. و یا کیست که وقتی صحبت از شنا میشود نامهایی چون الکساندر پوپوف، یان تورپ، مارک اسیپیتز و از همه بنامتر مایکل فلپس را در برابر چشمانش ظاهر نسازد؟ سباستین لوپ فرانسوی، مارادونای آرژانتینی، میشاییل شوماخر آلمانی همگی به مثابه برندی خوشنام نماینده و سمبل ورزش خود و کشورشان شناخته میشوند…
در فوتبال دنیا نیز نامی مهمتر و شناخته شدهتر از علی دایی در فوتبال آسیا به دنیا معرفی نشده است…
اما همهی اینها و موارد مشابه فراوان دیگری که مجالی به پرداختن به آنها در این مقال نیست مربوط به ورزشهایی است که در یککلام عام و تجاریاند. ورزشهایی با پوشش گستردهی تلویزیونی و اسپانسرهای ولخرج….. اما با این همه، رشتههای ورزشی و به تبع آن ورزشکاران و قهرمانانی نیز حضور دارند که بیشک اسطورههایی به غایت احترام برانگیزند اما تماماً به دور از هیاهوهای رایج رسانهای دنیا… و مشخصاً در این میان کوهنوردی به عنوان یکی از دشوارترین ورزشها و در عین حال دارای کمترین پوشش رسانهای در خود، انسانها و قهرمانان سترگی را پرورانده که بیشک شایستهی تحسیناند… کیست که نامهایی چون مسنر، جرزی کوکوشکا، ادموند هیلاری را بشنود و جایگاهی همارز قهرمانان نامی المپیک برایشان قائل نباشد؟ کیست که نام فاتحین قلل ۱۴ گانه بالای ۸۰۰۰ متر هیمالیا را بشنود و در برابر این نامها به احترام نایستد؟
ایتالیاییها مشعوفاند که رینولد مسنر، نخستین انسانی که توانسته تمامی ۱۴ قله ی بالای ۸۰۰۰ متر دنیا را فتح کند، هموطن آنهاست. لهستانیها هم برای قهرمانان ملیشان جرزی کوکوشکا و کریستوف ویلیچکی کم نذاشتهاند و حتی به نام کوکوشکا موزهای تاسیس کردهاند و چون قهرمانان اساطیری یونان قدیم، اسطورهی فقیدشان را میپرستند. آلمانها به داشتن توماس هابلر به خود میبالند، سویسیها برای ارهارد لرتان، اسپانیاییها برای جان ایالزابال و آلبرتو اینوراتگی، کرهایها برای پارک یونگسونگ، هونگ گیلام و هانگ وانگیونگ، امریکاییها برای اد ویستور، بریتانیاییها برای آلن هینگز، ایتالیاییها برای سرجیو مارتینی و سیلویو موندنلی، قزاقها برای دنیس اربکو و مکزیکیها برای کارلوس کارسولیو، اعتبار و شأنی اسطورهای قائلاند. اینان همگی فاتحان قلل ۱۴ گانهی بالای ۸۰۰۰ متری هیمالیااند که دور از هیاهوی رسانهای در نیم قرن اخیر نقشهایی اسطورهای در کوهنوردی دنیا رقم زدهاند.
در ایران نیز کوهنوردی از پیشینهای درخور توجه برخوردار است و در چند دههی گذشته صعودهای هیمالیایی و حرفهای متعددی بر روی قلل مشهور دنیا توسط قهرمانان ایرانی صورت گرفته است. اما آنچه برای ما اعضای باشگاه اسپیلت مشخصاً مایه مباهات و غرور است صعودهای پروانه کاظمی است که نقطهی عطفی برای وی ـ و البته برای باشگاه ـ به شمار میرود. موستاقآتا، ماناسلو، آمادابلام، اورست، لوتسه، و تلاش خستگیناپذیر برای صعود به کانچنجونگا، سومین قله بلند دنیا، به غایت برای ما و جامعه ایران غرورآفرین و تحسینبرانگیز بوده است. صعودهایی که به جز یک مورد ـ قله کانچنجونگا که بخشی از آن از سوی اعضای باشگاه اسپیلت تأمین شده بود ـ تماماً با هزینهی شخصی و بدون هرگونه حمایتی از سوی سازمانهای دولتی و یا خصوصی به انجام رسید. اما برای اعضای باشگاه اسپیلت پروانه کاظمی جایگاهی فراتر از یک هیمالیانورد موفق دارد. به واقع ارزش واقعی او نه فقط صعودهای بزرگش و قللی که بر روی آنها گام نهاد، بلکه فراتر از آن، راهی است که در پس خود برای کوهنوردان و همهی ما و دوستدارانش ترسیم کرده است. موفقیتها و تلاشهای خستگیناپذیرش بیشک پروانه کاظمی را بهویژه به مثابه یک زن در موقعیتی قرار داده که نامش تداعیکنندهی نامهای زنان اسطورهای عصر ماست.
پروانه عزیز! بگذار به یک همزمانی شگرف و تشابه جالب بین تو یکی از اسطورههای معاصر، الکساندرا دیویدنیل اشاره کنیم. نام الکساندرا دیویدنیل را شاید کمتر کسی شنیده باشد. اما پروانهی عزیز! همینکه در سال گذشته اعلان کردی که برای صعود به قلهی کانچن جونگا و به تبع آن ورود به منطقهی سکیم در هیمالیا در نزدیکی مرز تبت، آماده میشوی ناخودآگاه نام تو و الکساندرا در ذهن ما به یکدیگر گره خورد. اما چرا نام تو و الکساندرا؟
الکساندرا در سال ۱۹۱۱، در ۴۲ سالگی، فرانسه را به قصد کشف بودیسم و تبت ـ دین و سرزمینی که در آن موقع بسیار ناشناخته و غریب بودند ـ ترک میکند و وارد هند میشود و تو میدانی که تبت یعنی سرزمین ممنوعه برای خارجیها!! اما او سرانجام بعد از تلاشی ۱۴ ساله و با فراگیری زبان تبتی و تلاش چندین و چندباره و مبارزه با سرمای کشندهی منطقهی سکیم (sekim) ـ منطقهای که قله کانچنجونگا در آن قرار دارد و تو نیز بدان وارد شدی ـ به همراه یکی از بومیان آنجا و در لباس مبدل گدایی با عبور از مرز هند با تبت وارد سرزمین ممنوعه میشود و شروع به فراگیری و مطالعه دین و فرهنگ بودیسم میکند، بدون اینکه حتی کسی لحظهای در تبتی بودن او تردیدی به خود راه دهد. بعدها الکساندرا در خاطرات خود تلاشاش برای عبور از سرمای سوزان و کشندهی هیمالیای تبت را ـ یعنی همان منطقهای که کانچنجونگا در آن قرار دارد ـ سختترین لحظات زندگیاش برمیشمرد که ۳ بار به خاطر گرسنگی و سرمازدگی صدای نفسزدنهای مرگ را از نزدیک حس کرده بود. الکساندرا تمامی ۱۰۱ سالگی را که زیست، عمرش را وقف هدف والایی که انتخاب کرده بود نمود یعنی ورود به تبت و شناخت بودیسم و در نهایت معرفی آن به جهانیان. و به واقع امروزه بخش بزرگی از دانشی که دنیا در مورد بودیسم و تبت دارد مرهون ۷۰ سال تلاش الکساندرا دیویدنیل در ترجمه متون بودایی از زبان تبتی و همچنین کتابهای تألیفی وی در مورد این دین است.
پروانهی عزیز، وقتی تو نیز به این منطقه پاگذاشتی بیواسطه نزد ما تلاشهایات تداعیکنندهی آن چیزی است که الکساندرا انجام داده است. ما که از نزدیک جهد و کوشش کمنظیرت را برای صعود به اورست و لوتسه و ماناسلو دیدهایم، به تو میبالیم، نه صرفاً از آن رو که توانستهای از بسیاری جهات در میان کوهنوردان زن ایرانی اولین باشی ـ و حتی در صعود در یک فصل به دو قلهی اورست و لوتسه در دنیا یگانه و تکین باشی ـ به واقع آنچه تو را در جایگاهی ستایشبرانگیز ـ و البته رشکبرانگیز ـ مینشاند معنا کردن دوبارهی مفهوم اسطوره برای ماست.
تو اسطورهای، نه از آن رو که مافوق انسانی، بلکه به غایت یک انسانی با تمامی ضعف و قوتهای ذاتیاش. انسان عصر پیشامدرن مفهوم اسطوره را در تصویری بدون خدشه و شکستناپذیر و در یک کلام فراانسانی معنا میکرد، اما تو همچون الکساندرا و دیگر قهرمانانی هستی که نشان دادی زندگیِ یک اسطورهیِ عصر مدرن "سخت ساده است و پیچیده نیز هم". زندگی به مثابهِ بودن در دل کارزار طوفانی پستی و بلندیهایاش و نبودن در حسرتِ آرامشِ مرگ گونهیِ بیغایت زیستن. "در این راه اسطوره کسی است که هراسی از تجربه کردن ندارد، آنگونه که تو خودآگاهانه این تجربه را میزییای".
"حسرت نبرم به خواب آن مرداب
کآرام درون دشت خفته است
دریایم و نیست باکم از طوفان
دریا همه عمر خوابش آشفته است"
اما پروانهی عزیز!
کوتاه سخن اینکه، هیچ جامعهی انسانی در هیچ برههای از تاریخ بدون اسطوره نزیسته و ما نیز نه میتوانیم و نه میخواهیم بدون اسطورههایمان ـ که تو نیز یکی از آنانی ـ بمانیم. پس پروانه! اسطوره بمان.
"تو بمان برسر این عزم جزین، گوهرا، سلسلهدارا تو بمان".
آقای علی اصغر صباغی، عضو رسمی باشگاه کوهنوردی اسپیلت در مراسم روز ۱۸ تیر ماه ۱۳۹۲، متن حاضر را به خاطر صعودهای درخشان خانم پروانه کاظمی به ایشان تقدیم نمود.
بسیار لذت بردم. ورزش کوهنوردی خیلی مورد بی مهری واقع شده و جای اینگونه مقالات و مراسم واقعا خالیست امید که زین پس بیشتر شاهد این چنین مراسمی باشیم و از ورزشکاران و قهرمانان این رشته ورزشی بصورت شایسته قدر دانی شود نه تنها در حرف و مقاله بلکه در عمل.
جناب صباغی بسیار قلم گیرایی دارید .استفاده از این استعداد برای ورزشکاری همچون خانم کاظمی که در اراده وقدرت مثال زدنی هستند این جملات را قابل لمس تر کرده است و حس غرور را در انسان بر می انگیزد .
باعث خوشحالی است که در اسپیلت همنوردی با ذوقی مثل شما داریم