
مطمئناً هر خاطرهای باید یا تلخ باشد یا شیرین تا در اذهان باقی بماند و همینطور باید مرور آن و اظهارش برای دیگران با تعیین هدفی مشخص باشد.
امسال که در چهلمین سال فعالیت کوهنوردی هستم، برآن شدم هر از چندگاه به مرور خاطرههای کوتاه و شنیدنی و البته آموزنده خود بپردازم تا شاید برای اهالی کوه و به ویژه برای اعضای جوانتر باشگاه کوهنوردی اسپیلت خواندنی و مفید واقع شود تا ضمن گذراندن دقایقی مفرح، درصورت امکان به اندوختههایشان نیز بیافزاید.
این خاطرات ممکن است قبل یا بعد و یا حین اجرای برنامه رخ داده باشند ولی مطمئناٌ همه آنها ارتباط مستقیم با ورزش کوهنوردی خواهند داشت.
نکته آخر این که درصورت امکان عکسی را هم که مرتبط با موضوع باشد در اختیار خوانندگان قرار خواهم داد.
با سپاس ذ. حمیدی مؤسس و مسئول باشگاه کوهنوردی اسپیلت
خاطره اول (سبلان):
تابستان سال ۱۳۵۴ بعد از ۲ سال کوهپیمائی به همراه دایی، برادر و پسرخاله سراغ صعود سبلان رفتیم. پدربزرگم چون ساکن اردبیل بود در این سفر به عنوان بزرگتر ما را همراهی میکرد. از اردبیل با کرایه جیپی به طرف آب گرم منطقه قطورسوئی حرکت کردیم.
در راه پدربزرگ از زیبائیهای مسحورکننده این کوه جادوئی برایمان گفت و در پایان عنوان کرد: این کوه آنقدر زیبا و مقدس است که در قرآن مجید نیز از آن یاد شده که میفرماید: (اَلسّبلانُ فِی الجِبالُ و الجَنه) یعنی سبلان از کوههای بهشتی است و اضافه کرد نزدیکیهای قله مکانی است که شبیه محراب و مسجد است و من با شنیدن این جملات به دنیایی از معنویت و ماوراء فرو رفتم.
جادههای خاکی آن زمان را طی کردیم و شب را در قهوهخانهای در قطورسوئی به صبح رساندیم. فردای آن روز به طرف پناهگاه که آن زمان به آن پناهگاه آمریکاییها میگفتند حرکت کردیم.
زیبائیهای مسیر در آن دوران شباب (به قول سعدی) وجودمان را سرشار از سرور و شادی کرده بود.
هوای مهآلود به همراه سبزی تپهها، بوی گیاهان، صدای جویبارها و آواز پرندگان، دست دردست هم ما را واله و شیدای سبلان کرده بود. فقط گهگاه صدای سگهای اُباها (عشایرمنطقه) بود که کیف ما را منقص میکرد.
غروب که به پناهگاه رسیدیم پای صحبت سه کوهنورد که از قله برگشته بودند نشستیم که از سختی صعود میگفتند.
صبح خیلی زود بیدار شدیم و به طرف قله حرکت کردیم. بعد از یک ساعت به جانپناه کوچک کاملاً پلاستیکی و پیشساختهای رسیدیم که دارای میز و صندلی و تخت بود. بعدها شنیدیم آمریکائیها از این نقطه روسیه (شوروی سابق) را رصد میکردند که آنها (روسها) متوجه شده و آمریکائیها فرار را برقرار ترجیح داده بودند. (در سالهای بعد که بارها سبلان را صعود میکردم، هر بار قطعهای از آن جانپناه کم میشد. حتی سال گذشته (سال ۱۳۹۰) تکهای از آن پلاستیک سبز رنگ را دیدم که در گوشهای میان سنگها افتاده بود…)
۲ ساعت بعد باد شدت گرفت و ما درمیان پتوهای پیچیده شده (چون کاپشن نداشتیم) از میان صخرههای کوتاهی میگذشتیم که بیشباهت به پایههای محراب مساجد نبود. در دل شدیداً احساس معنویت توأم با شور و شوق صعود قله را داشتیم.
بالاخره به قله رسیدیم و در کنار سنگ محراب عکسی به یادگار انداختیم.
قله سبلان (سنگ محراب) ـ تابستان ۱۳۵۴
از راست به چپ: حسین حمیدی، ناصر جنانی، ذبیح ا… حمیدی
اما به خاطر سردی هوا و ناواردی، نتوانستیم دریاچه را بیابیم و به پناهگاه بازگشتیم و شب را دوباره در میان همان پتوهای سیاه رنگ سربازی به صبح رساندیم.
فردای آن روز به قطورسوئی و پیش پدربزرگ بازگشتیم. او با آن قامت خمیده و ریش سفید و عبائی که بردوش داشت، منتظرمان بود و از آنجا که کمی هم نگرانمان شده بود به استقبالمان آمد و چون دید چقدر سرمست از صعود سبلان شدهایم، با آن دهان بدون دندان خود خندهای کرد و با لهجه آذری گفت: دیدید گفتم (اَلسّبلانُ فِی الجِبالُ و الجَنه ) وهمه زدند زیر خنده.
ولی من که در آن جمع از همه کوچکتر بودم متأسفانه متوجه اصل قضیه نشدم و تا سالها فکر میکردم واقعاً این جمله در قرآن مجید ذکر شده است که خیالی باطل بود.
در سالهای بعد دریافتم طبق کتب تاریخی، محل ظهور زرتشت نیز کوه سبلان بوده است.
از آن زمان تاکنون بارها سبلان را صعود کردهام. ولی همواره این کوه را در درونم کوهی جادوئی و معنوی یافتهام. کوهی که با صعود به آن علاوه بر دنیای طبیعت میتوان به دنیای معنویت نیز پلی زد و در آن غوطهور شد.
ذ. حمیدی مرداد ۱۳۹۱
یاد باد آن روزگاران یاد باد…
زیبا بود…
خیلی عالیه که خاطرات کوهنوردیتون رو می نویسید، حتما مفیده .
ممنون
سلام همنورد خوبم . جالب بود . موفق باشید .
استاد همیشه پایدار باشی
khaterat hamishe shenidani hastand makhsosan age ba chenin axs haye ziba hamrah bashad
عکس های قدیمی بیشتری از کوهنوردیتون بگذارید
من یک کوهپیمای کاملا اماتور هستم که امروز شما رو زیارت کردم.برای هر صعود نوشته ای دارم ومشتاقم که یه روز این نوشته هارو نوه گلم اقا مهرداد بخونه. (اگه اقا مهرداد نگیم جواب نمیده)از خوندن خاطره بسیار لذت میبرم. ممنون از شما.
رییس بزرگ و عزیزم بهتون افتخار میکنم این همه سال با غرور، تعصب و عشق نه تنها به کوهنوردی ادامه دادید بلکه باشگاه پر افتخار اسپیلت رو تاسیس کردید و کوهنوردان قابلی رو پرورش دادید. تک تک ما شاهد زحماتتون هستیم. عشق رو از شما باید آموخت. از خداوند منان بهترینها رو براتون آرزومندم.
……….
پاسخ:
ممنونم فریبای عزیز
من هم به داشتن چنین اعضای خوب و صمیمی افتخار میکنم.
امیدوارم شما هم سال های سال در این ورزش باشی و راه گذشتگان را ادامه بدی.